به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشست «نگاهی به سنت فلسفی طهران» به مناسبت روز جهانی فلسفه، با حضور غلامحسین ابراهیمی دینانی، آیت الله سیدمصطفی محقق داماد و غلامرضا اعوانی در مدسه عالی شهید مطهری برگزار شد.
سید مصطفی محقق داماد در این نشست گفت: بر حسب تاریخ مکاتب یا حوزه های فلسفی به حوزه شیراز، اصفهان و تهران دسته بندی شده است. جلال الدین دوانی، دشتکی ها تا صدرالمتألهین در حوزه شیراز بوده اند. در حوزه اصفهان از میرداماد و میرفندرسکی می توان نام برد که بعداً شیخ بهایی نیز ملحق می شود. بعد از ملاصدرا، نوصدراییان در آنجا پا می گیرند که ملاعلی نوری و ملاعبدالله زنوزی را می توان نام برد.
وی ادامه داد: در دوره قاجار حوزه ای با ساختمان مدرسه مروی در تهران تشکیل می شود. شاه از ملاعلی نوری که بهترین صدراشناس بود، درخواست می کند که در مدرسه مروی تدریس کند که وی نمی پذیرد و ملا عبدالله زنوزی را معرفی می کند.
وی افزود: لذا شاه از ملاعبدالله زنوزی دعوت می کند که به تهران بیاید. ایشان در مدرسه مروی تدریس را آغاز می کند. پسر وی فردی است که صاحب افکار بدیعی است که به او موسس می گویند. او افکار جدیدی داشته و همه افکارش تبعیت از ملاصدرا نیست. او تکمله ای به مسئله معاد جسمانی ملاصدرا زده و کار جدیدی ارائه کرده است. فعالیت های «آقا علی مدرس زنوزی» آغاز جرقه برخورد فلسفی شرق و غرب است.
محقق داماد گفت: در دوره ملاصدرا راه ارتباط با غرب وجود نداشت و آغاز برخورد شرق و غرب از دوره آقا علی مدرس زنوزی آغاز شده است که من در کتاب «نخبگان علم و ایمان» این اتفاق را شرح داده ام.
وی افزود: مردی به نام بدیع المک که از شاهزادگان قاجار بود در غرب فلسفه خوانده و به تهران آمد. او با ۱۵ سوال به سراغ میرزا علی اکبر حکمی رفت و این سوالاتی بود که فلسفه غرب از فلسفه اسلامی داشت. میرزا علی اکبر این ۱۵ سوال را جواب داده است، اما بدیع الملک قانع نمی شود و به این ۱۵ سوال ۲ سوال دیگر می افزاید و با این ۱۷ سوال به محضر آقا علی مدرس زنوزی می رود. ایشان هم به این ۱۷ سوال پاسخ گفته که در کتاب «بدایع الحکم» چاپ شده است. این کتاب در زمان ریاست آقای اعوانی بر انجمن حکمت و فلسفه تصحیح و چاپ شد.
وی ادامه داد: لذا آقا علی مدرس زنوزی، منبع مراجعه شرق و غرب شد به طوری که کنت گوبینو، اولین سفیر فرانسه در ایران که خودش فیلسوف است به سراغ او می رود و آقا علی مدرس زنوزی از طرف گوبینو دعوت می شود تا در سوربن درس بدهد و او هم می پذیرد. اما میرزا حسن آشتیانی، ایشان را از رفتن به سوربن منصرف می کند و من افسوس می خورم چرا این اتفاق رخ نداده است.
نظر شما